سفارش تبلیغ
صبا ویژن
رخت بر بستن نزدیک است . [نهج البلاغه]
 
دوشنبه 90 فروردین 15 , ساعت 8:4 صبح

   سروش سخنور را جدی نگیرید؛ او متفکر نیست

خبرگزاری فارس: بی‌شک یکی از پدران معنوی جریان فتنه حسین حاج فرج دباغ معروف به دکتر سروش است. مردی که هیچ تحصیلات آکادمیک در حوزه فلسفه، سیاست و جامعه‌شناسی و دین نداشته و بیشتر می‌توان او را یک داروساز شمرد نه یک فیلسوف یا جامعه‌شناس!

به گزارش خبرنگار گروه فضای مجازی خبرگزاری فارس، سید جواد محدثین طی یاداشتی در سایت جوان‌آنلاین نوشت: وجود ایدئولوگ برای ساختن سماجت اجتماعی، هدف و روش، یکی از بایسته‌های هر جریان سیاسی - عقیدتی است. این ایدئولوگ است که می‌اندیشد، شیشه‌های رنگارنگ در برابر چشمانی قرار می‌دهد و هویت‌هایی متکثر را برای جریان زیر یک چتر می‌برد. دوم خرداد که پدید آمد، چهره‌هایی برای این جریان به میدان‌داری پرداختند که ریشه در آموزه‌های لیبرال غرب داشته و اتوپیای غربی در لابه‌لای متون و اندیشه‌هایشان جا خوش کرده بود. یکی از این افراد "حسین حاج‌فرج دباغ " بود که با عاریت‌گیری از نام‌های فرزندانش برای خود نام مستعار "عبدالکریم سروش "‌را برگزید.

سروش این دانش‌آموخته رشته داروسازی که گزاره‌های ناقص فلسفی، کلامی و جامعه‌‌شناسی برای دست‌یافتن به نتایج مورد علاقه‌اش را توشه راه کرده بود، وارد عرصه سیاست شد، برای دوم خردادی‌ها نام و نشان ترسیم کرد و زمانی که این جریان رو به افول رفت وی نیز رهن اقامت در خارج از کشور افکند. او جسته و گریخته در خارج از کشور دگردیسی‌های عقیدتی‌اش را ادامه داد به گونه‌ای که حتی قرآن - این کلام الهی- را محصول تجربه شاعری خاتم‌النبیین (ص) نامید. او که همچنان به سلاخی ارزش‌های دینی مشهود بود در جریان دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری در کمپین انتخاباتی مهدی کروبی قرار گرفت و پس از انتخابات به حلقه نامتجانس اتاق فکر لندن پیوست و به ترسیم راه برای فتنه‌گران اقدام نمود. او که کسوت ایدئولوگ فتنه را بر تن کرده بود بار دیگر به نظام جمهوری اسلامی ایران به شدت تاخت و گذشته‌اش را محل تاخت و تاز دیگردیسی‌هایش قرار داد.

آنچه در پی می‌آید نگاهی گذرا اما عمیق به مسیر فعالیت‌های عبدالکریم سروش می‌باشد تا نقش او را در مقام ایدئولوگ فتنه و جریان اصلاحات به نمایش بگذارد.

 بی‌شک یکی از پدران معنوی جریان فتنه حسین حاج فرج دباغ معروف به دکتر سروش است. مردی که هیچ تحصیلات آکادمیک در حوزه فلسفه، سیاست و جامعه‌شناسی و دین نداشته و بیشتر می‌توان او را یک داروساز شمرد نه یک فیلسوف یا جامعه‌شناس! وی همانگونه که در رشته تخصصی‌اش با ترکیب داروها و تغییرات مولکولی مواد، می‌تواند به یک دارو جدید برسد، با همین متد و روش‌شناسی به سراغ علوم انسانی و فلسفه و کلام رفته و به‌رغم اینکه فاقد تخصص در این حوزه‌هاست با ترکیب‌های ناقص و در بسیاری از موارد با ترکیب گزاره‌های فلسفی، کلامی و جامعه‌شناسی به نتایج مورد علاقه سیاسی‌اش دست می‌یابد!

شاید پر بیراه نباشد که وی تمام علوم را همانگونه که اشاره شد در خدمت گرفته تا به نتایجی دست پیدا کند که بتواند به دلهره‌های سیاسی‌اش پاسخ دهد و در همینجاست که به دلیل تغییرات عقیدتی و اعتقادی وی در طول سه دهه، همیشه این علوم بازیچه امیال سیاسی وی شده و گاه برای منکوب کردن مخالفان سیاسی خود آنها را به گونه‌ای درهم آمیخته که بتواند پاسخی به آنها داده باشد که در واقع پاشنه آشیل وی نیز در همینجاست.

عدم احاطه به دانش‌های مذکور، به کارگیری آن در اثبات یا نفی برخی از گزاره‌های سیاسی و فکری‌اش به‌گونه‌ای است که این موضوع از نگاه فیلسوفان و عالمان دینی و علوم انسانی دور نیست، زیرا وی با زیر پا نهادن متدولوژی این علوم و به دلیل عدم اشراف به آنها نه تنها به این دانش‌ها جفا کرده، بلکه نتایج نامربوط و غیرواقعی از آن به دست آورده است.

پس جفای به فلسفه، جامعه‌شناسی، کلام، عرفان و علم سیاست اولین دستاوردهای فکری وی است که می‌توان تناقضات و پارادوکس‌های آن را در سراسر آثار وی مشاهده کرد. وی حقیقتی را که به رغم اینکه خود بارها به عدم پیشداوری در آن اشاره کرده ذبح یا احیا کرده، حقیقتی را تولید یا به گورستان فرستاده و به دلیل عدم احاطه به روش‌شناسی این دانش‌ها، متأسفانه هم خود را به نتایج نادرست هدایت کرده و هم پیروان فکری‌اش را.

البته در تاریخ از این نمونه‌ها بسیار است که برای اثبات یک عقیده سیاسی به فلسفه و علوم تجربی چنگ زده شده که نمونه آن هیتلر است که برای اثبات این نظریه توهمی برتر بودن (نژاد ژرمن) در جهان با استفاده از اندیشه‌های هایدگر یا داروین توانست پایه‌های جنگ جهانی دوم و کشتار میلیون‌ها نفر در جهان را رقم بزند و این نیست مگر اینکه بخواهی افکار شخصی و توهمی خود را با فلسفه و علوم به اثبات برسانی و آنجاست که اگر در مسند قدرت هم بنشینی، چنان حکومت خودکامه‌ای را رقم می‌زنی که تمام بشریت از گزند آن رهایی ندارد.

دکتر سروش از سوی دیگر در برخی موارد با استفاده از زبان، به تولید واقعیت و حقیقت پرداخته و اگر گاه سخنوری برای وی به عنوان یک صفت در نظر گرفته می‌شود که از این زاویه نیز بحر کلام وی چیزی جز شعبده‌بازی با کلمات و به کارگیری زبان و لغات برای تولید یا باز تولید حقیقتی یا حذف آن نیست، پس سخنوری و جذابیت کلامی وی را نیز باید به عنوان یک صفت خوب برای وی برشمرد.

همانگونه که شعبده‌بازها نیز ما را با کارهایشان که ریشه در ایجاد توهم واقعیت در مخاطب دارد به تحسین وامی‌دارند! پس کف‌زدن‌های طرفداران و مخاطبان وی همانند تماشاگران یک شعبده‌باز قابل درک است!

سروش را نمی‌توان یک متفکر دانست و او را جدی گرفت، زیرا تفکر باید براساس و پایه‌ها و روش‌های خاص همان علوم واقع شده باشد که وی به هیچ عنوان از آن استفاده نمی‌کند، زیرا استفاده از آن اجازه رسیدن به نتایج دلخواه وی را نمی‌دهد!

بنابراین باید وی را در ردیف سخنوران قرار داد و این فاصله‌ای است عمیق با فیلسوف یا عالمان علوم انسانی و دینی! این سخنوران در یونان باستان (به اسم سوفسطایی) یا مشرق‌زمین ریشه تاریخی دارند و همیشه با تولید شبه فکر به دنبال ذهن‌هایی هستند که نمی‌توانند خود را درگیر پیچیدگی‌های این دانش‌ها کنند و مانند یک ماده آرامبخش و توهم‌زا، تصور آگاهی را در آنها ایجاد می‌کنند

بنابراین در همینجا می‌توان مشاهده کرد که وی به دنبال مرید است نه متفکر و ریشه‌های به وجود آمدن این فرقه از همینجا شکل می‌گیرد، عده‌ای مرید توهم‌زده و مرادی که مجهز است به سخنوری که به دور از واقعیت‌ها و حقایق پیرامونی می‌خواهد شبه حقایقی را در ذهن دیگران ایجاد نماید!

در واقع هیچ یک از فیلسوفان، جامعه‌شناسان، عالمان سیاسی یا دینی معاصر در هیچ جا ذکر نکرده‌اند که سروش فیلسوف، عالم دین یا جامعه‌شناس یا عالم سیاسی است و البته آثار وی که تماماً مکتوب شده فقط سخنرانی‌هایش است که این نیز حکایت از همین موضوع دارد.

سروش حتی توان ترجمه آثار بسیاری از فیلسوفان را که خود را مرید آنها می‌داند نداشته یا حتی یک کتاب به معنای واقعی درخصوص این علوم به نگارش درنیاورده است. شاید جدی نگرفتن وی در محافل آکادمیک بین‌المللی، ریشه در همین موارد دارد و عنوان فیلسوف مسلمان که به وی داده شده بیشتر از سوی مریدان وی اهدا شده است. سروش از هر علم و فلسفه، کلام و داستان و رمانی استفاده می‌کند. وی آنها را مانند مواد خامی می‌داند که نیازها و شهوات فکری وی را می‌تواند ارضا کند. او هر طور که دوست داشته باشد آنها را ترکیب می‌کند تا آنجا می‌خواهد عصبانیت دشمنانش را به دست آورد و این شاید برای وی رضایت‌بخش باشد ولی نه تأثیری در رشد فکری و اندیشه دارد و نه می‌تواند رهگشا مشکلات جامعه باشد و نه می‌تواند لیدر فکری مناسبی برای احزاب و گروه‌های سیاسی باشد زیرا خانه از پای‌بست ویران است!

شالوده‌های فکری سروش را می‌توان در مجموعه مقالات وی در کتاب قبض و بسط تئوریک شریعت مشاهده کرد. سروش بدون اشاره به منابع اصلی مقالات نگاشته شده توسط وی که در مجله کیان به چاپ می‌رسید، خود را به عنوان مخترع این تئوری عنوان می‌کرد، ولی سال‌ها قبل از وی، دکتر مجتهد شبستری سلسله مقالاتی را با همین مضمون در کیهان فرهنگی به نگارش در آورده بود و سروش با ربایش این مقالات آن را بسط داد و به نام خود در مجله کیان به چاپ رساند. در همین زمان وی سلسله سخنرانی‌هایی را در جمع محدودی در مسجد اقدسیه در اوایل دهه 1370 شروع و اقدام به گسترش این تئوری کرد که اهم آن عبارتند از:

الف) بین دین و قرائت دین تفاوت وجود دارد. (ایجاد شکاکیت در اعتقادات دینی مسلمین)

ب) فقه کوچک‌ترین بخش دین است نه تمام آن (مقابله با فقها و ولی فقیه)

ج) ایدئولوژی متضاد با عقل و اندیشه است. (مقابله با نظام سیاسی برآمده از دین)

وی سپس به گسترش و توضیح هر یک از بخش‌ها پرداخته و شکاکیت را وارد ذهن دینداران کرد به این معنا که آنها نباید تصور کنند که اگر گزاره دینی را درک می‌کنند، این خود دین نیست، بلکه تصور آنها از دین است! پس فاقد تقدس است حتی فقها و فیلسوفان دینی هم تصورات خود را از دین بیان می‌کنند و هیچ ارتباطی با اصل دین وجود ندارد. با این روش وی سعی کرد که به گونه‌ای این ذهنیت را برای دینداران ایجاد کند که بیهوده سعی نکنند که به دنبال اصل دین و تقدس آن باشند، زیرا آن غیرممکن است و فقط باید به تصورات ذهنی خود از دین بسنده کنند که البته چون تصور است و فاقد قداست باید مورد نقد بنیادی قرار گیرد و ثبات در اندیشه دینی معنا ندارد و هر لحظه می‌توان تغییرات اساسی در تصورات دینی ایجاد کرد!

این شکاکیت رادیکال البته چیز تازه‌ای نیست بلکه ریشه در جریانات فکری قرون 18و 19 غرب داشته و افرادی مانند هیوم، جان لاک، هابز، نیچه، هایدگر و میشل‌فوکو صاحبان اصلی این فکر هستند که به نقد رادیکال از حقیقت و عقل پرداختند!

در بخش دیگر اندیشه‌های سروش، تلاش برای کوچک شمردن فقه و تنزل آن به پایین‌ترین بخش دین و در مرحله بعد فقها و ولایت فقیه است. وی با رقیب خواندن عرفان، فلسفه و کلام دینی و قراردادن آن در برابر فقه تلاش بی‌شماری کرده که نشان بدهد که فقه و فقها در طول تاریخ شیعه سعی کرده‌اند که با سایر قرائت‌های دینی مانند (عرفان، فلسفه و کلام) مبارزه کنند و آن را در حاشیه قرار دهند و در این راه هم پیروز شده‌اند! وی در نقد خود به فقه، آن را باید و نبایدهای دینی شمرده که توسط فقها تولید شده و ربطی به حقیقت دین ندارد. وی برای اثبات نظرات خود تلاش عمده‌ای کرد که با تفسیر عرفانی از مثنوی معنوی مولوی آن را در برابر فقه قرار دهد.

وی در بخش دیگری از افکار خود به مبارزه با ایدئولوژی دینی پرداخته و آن را سرچشمه استبداد دینی برشمرد. بر همین اساس وی اقدام به مقابله با اندیشه‌های افرادی مانند دکتر شریعتی، دکتر فردید و جلال آل‌احمد نمود و بعدها آن را گسترش داده و بسیاری از بزرگان انقلاب را نیز دربرگرفت.

در اوایل دهه 1370 فرصت‌های بسیار خوبی از سوی برخی از سیاسیون در اختیار سروش قرار گرفت و وی ‌توانست با کمک‌های مادی و معنوی این افراد مانند دکتر بانکی که برادر همسر دوم وی نیز است، انتشارات صراط را تأسیس کند و در همینجا بود که اکبر گنجی که در سخنرانی‌های سروش نقش محافظ وی را داشت، به یکباره به عنوان مسئول اجرایی این مؤسسه منصوب شد.

سروش با حمایت همین افراد توانست افکار خود را به درون دانشگاه‌های کشور بکشاند و با سلسله سخنرانی‌هایی در محیط‌های دانشگاهی این شکاکیت و تضاد خود را با اندیشه دینی حاکم بیان کند. آنچه مهم است این است که تمامی سخنرانی‌های وی در محیط‌های دانشگاهی توسط انجمن اسلامی‌های آن زمان که وابسته به دفتر تحکیم بود، هدایت می‌شد.

تمامی سخنرانی‌های وی، بلافاصله توسط اکبر گنجی به وسیله نوار ضبط و فروخته می‌شد و متن پیاده شده آن نیز در برخی از نشریات به چاپ می‌رسید. مؤسسه صراط ده‌ها جلد کتاب که مجموعه سخنرانی‌های وی بود را جمع‌آوری و با تیراژهای بالا به چاپ رساند و وزیر ارشاد وقت (مهاجرانی) حمایت‌های مادی و معنوی بسیاری از وی به عمل آورد و حتی در برخی از موارد برای حمایت از وی مکاتباتی جهت تعیین محافظ برای وی نمود!

در همین دهه برخی از جریانات سیاسی که دچار ریزش ایدئولوژیک شده بودند، برای پر کردن این خلأ، دست به دامن اندیشه‌های وی شدند. با مروری مختصر در نشریات برخی از این جریانات مانند مجاهدین انقلاب اسلامی و نشریه وابسته به طبرزدی، می‌توان ردپای اندیشه‌های سروش را به روشنی در‌ آنها دید. همچنین در کتابی که آقای خاتمی در ابتدای دوره ریاست‌جمهوریش به نگارش درآورده بود، می‌توان این تأثیر را در آنجا نیز به سادگی مشاهده کرد.

بنابراین جریان فکری که به قول صاحب آن (سروش) ربطی به سیاست ندارد، توانست در ذهن بسیاری از این جریانات سیاسی قرار گیرد و آنها را به بیراهه بکشاند که نتیجه آن بریدن بیشتر آنها از اصل انقلاب و گرایش به افکار سکولاریسم است.

تئوریسین‌های جریان دوم خرداد، خواسته و ناخواسته بازگوکننده افکار سروش شدند. اکثر سخنرانی‌ها، نوشته‌ها و مصاحبه‌های این افراد برگرفته شده از افکار سروش است. این دوران طلایی برای سروش باعث شد که وی آهسته آهسته نقادی‌های سیاسی خود را که در قالب اندیشه‌های فلسفی و کلامی پنهان شده بود به سوی اصل دین، مذهب شیعه، ائمه اطهار و امام زمان (علیه‌السلام) ‌و قرآن کریم نشانه‌گیری کند.

سروش با نقد شیعه و شیعیان، آنها را مانع اصلی دموکراسی در ایران خواند و سنت و اهل تسنن را نزدیک‌تر به دموکراسی برشمرد! وی اعتقاد شیعیان به امامت را مانع اصلی قائل شدن آنها به دموکراسی می‌داند و اسلام واقعی را نزد اهل تسنن می‌داند، زیرا آنها در اکثریت هستند و شیعیان در اقلیت!

در اینجا ردپای اندیشه‌های افراطی ضدشیعه را که توسط برخی از افراطیون اهل تسنن بیان می‌شده را می‌توان دید. در ادامه این لغزش فکری، وی قرآن را نه یک کتاب مقدس که از سوی خداوند به پیامبر(ص) نازل شده بلکه آن را حاصل ذهنیات حضرت محمد(ص) می‌داند!

در اینجا به وضوح خارج شدن وی از دایره اندیشه اسلامی را می‌توان دید. علت تمامی این لغزش‌ها، ریشه در اساس افکار وی دارد که در ابتدای این مقاله بدان اشاره شد. این اندیشه غلط توانست خودش را در ذهنیت برخی از سیاستمداران بریده بازتولید نماید و نتیجه آن نیز بر همگان آشکار است.

از سوی دیگر اکبر گنجی با خارج شدن از کشور با دستکاری برخی از این افکار سعی کرد خود را به عنوان یک متفکر و منتقد اسلامی قلمداد کند، ولی به علت بی‌بنیاد بودن این اندیشه، اکبر گنجی آهسته آهسته ظاهر دینمداری را از خود دور کرد و با چاپ مقالاتی در نشریات خارجی، کینه‌توزی خود را علیه دین و مذهب اسلام و شیعه عریان کرد. وی با یک دگردیسی اساسی تبدیل به سخنوری شد که به دنبال حقوق همجنس‌بازان و بهائیان و صهیونیست‌ها و... شد. کینه‌توزی، خودبزرگ‌بینی و خودخواهی وی باعث شد که وی اکثر همفکران قدیمی خود را محافظه‌کار برشمارد.

همین خودرأیی و قدرت‌طلبی بیمارگونه وی باعث شد که بسیاری از یاران قدیمی وی از او فاصله بگیرند و او را تنها بگذارند و او نیز چاره‌ای جز حمایت از همجنس‌بازان برای روی صحنه سیاسی ماندن در خود ندید. ولی آنچه جالب است این است که اکبر گنجی هنگامی که در مکانی به سخنرانی می‌پردازد به سادگی می‌توان پی برد که وی فاقد هرگونه سلاح اندیشه و تئوریک است به گونه‌ای که تصور می‌شود که یک فرد بی‌اطلاع از موضوع در حال اظهارنظر است که تعجب مخاطبان خود را نیز برمی‌انگیزد، ولی هنگامی که مقاله‌ای از وی در نشریه‌ای به چاپ می‌رسد ما شاهد رفرنس‌هایی از منابع عربی، فرانسوی، آلمانی و انگلیسی هستیم که این شک را به یقین می‌رساند که وی در نقش یک محلل، مقالات کسانی را که می‌خواهند در سایه باشند با نام خود چاپ می‌کند!

البته گنجی چیزی جز این را نیز طلب نمی‌کند. او می‌خواهد همیشه در صحنه باشد تا بتواند روی این مشکل روحی و روانی خود مرهمی هرچند موقت بنهد. وی نیز یکی از قربانیان مشهور و مشهود سروش است که خود به دنبال گرفتن قربانی نیز می‌گردد.  

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ