خود پسندیدن مانع به زیادت رسیدن است . [نهج البلاغه]
 
چهارشنبه 89 دی 8 , ساعت 8:40 صبح

 آقازاده ها

ماجرای آقازاده ها مربوط به امروز نیست این قصه در تاریخ  سری دراز دارد...

جنگ آقازاده ها، جنگ ادعاها  ، جنگ قدرت ، جنگ ثروت ، جنگ پست و مقام حزب و باند و جناح و.. ، جنگ زر وزور وتزویر است !!!! 

در طول تاریخ آقازاده ها ی بسیاری بوده اند که دچار انحراف از مسیر حق شده و گاها تمام حیثیت پدر خود را نیز بر باد داده اند  که عبد الله ابن زبیر از مهم ترین آنها بوده است .

 

عبدالله بن زبیر، پسر زبیر بود (  زبیرعضو شورای شش نفره سقیفه ، و یکی از ده نفری که- میگویند- مژده بهشت یافته اند (عشره مبشره)  او که پیامبر به او  لقب «سیف الاسلام »داد .)

زبیر نوه ابوبکر (خلیفه اول)، نوه عبدالمطلب ، خواهر زاده عایشه (همسر پیامبر) و... بود.هم خودش و هم پدرش هر دو صحابی بودند. او اولین کسی بود که از مهاجرین در مدینه به دنیا آمده بود.

تا زمانی که عبدالله کودک بود، پدر هم در ایمان و هم در عمل جزو بزرگان زمان خود و از ارادتمندان علی (ع) بود.زبیر صحابه بزرگ پیامبر و یاور ولایت بود. تا جایی که گفته می شود او جزو جمع اندکی بود که در تشییع جنازه حضرت زهرا (س) حضور داشت.

وقتی آقازاده (عبد الله بن زبیر) بزرگ شد ،ادعاها شروع شد. او رفته رفته پدر را به انحراف کشاند تا جایی که در مقابل ولایت و امام خود شمشیر کشید و با اینکه می دانست (طبق پیش بینی پیامبر) با این کار خود ظلم بزرگی انجام می دهد ولی باز زبیر را توجیه کردند  تا اینکه زبیر در جنگ  بسیار ذلیلانه به قتل رسید و حضرت علی(ع) در مرگ زبیر بسیار گریست !!!

 

طبری در شرح جنگ جمل مینویسد: " علی (ع) سواربر اسب از میان سپاه پیش آمده زبیر را فرا خواند، و او آمده در برابرش ایستاد.

علی (ع) از زبیر پرسید: چه باعث شد که آمدی؟ گفت: تو باعث شدی، نه ترا شایسته حکومت میدانم و نه ذیحق تر از ما. علی (ع) گفت: برای حکومت، بعد از عثمان رضی الله عنه شایسته نیستم؟ ما ترا از اولاد (و قبیله) عبد المطلب میشمردیم تا آنوقت که پسرت، همان پسر بدت بزرگ شد و ترا از ما جدا کرد. سپس برخی کارهای ناروائی را که کرده بود برشمرده آنگاه بیادش آورده که پیامبر(ص) به او و زبیر برخورده به او (یعنی علی ع) گفته است: پسر عمه ات (زبیر) چه میگوید که ستمکارانه و بناحق با تو خواهد جنگید؟

در این هنگام، زبیر در حالیکه میگفت ‏بنابراین با تو نمی جنگم بازگشت نزد پسرش عبد الله و به او گفت: شرکت خود در این جنگ را خردمندانه و روا نمی بینم. پسرش به او گفت: تو در حالی قیام کردی که آنرا بروشنی روا میدانستی ولی حالا که چشمت به پرچمهای ‏پسر ابی طالب افتاد و فهمیدی زیرآنها مرگ کمین کرده ترسیدی. زبیر ازاین سخن بخشم آمده گفت: وای بر تو من‏ در برابر او سوگند خوردم که با او نجنگم. گفت:

کفاره قسم بده، غلامت" سرجیس " را آزاد کن. زبیر آن برده ‏را بعنوان کفاره قسم آزاد کرد و رفته‏در کنار آنها در صف نبرد ایستاد. علی (ع) به زبیر گفت: تو قصاص خون‏عثمان را از من میخواهی در حالیکه خودت او را کشتی؟ خدا امروز برای هرکداممان که با عثمان تندتر بود ناگواری پیش آورد ".

سخن علی (ع) را به زبیر: " تو قصاص خون عثمان را از من میخواهی در حالیکه خودت او را کشتی... " حافظ العاصمی نیز در کتاب " زین الفتی " ثبت کرده است. مسعودی آنرا باین عبارت آورده: " وای بر تو ای زبیر:

چه باعث شده قیام کنی؟ گفت: خون عثمان. علی (ع) گفت: خدا هر کداممان را که در قتل عثمان دست داشته بکشد ".

زبیر ازآنجهت سوگند خورد با علی (ع) نجنگد که حدیث پیامبر گرامی را بیادش آورد و با یادآوری این حدیث حجت بر او تمام گشت و برایش مسلم و یقینی شد که‏جنگیدنش با امیرالمومنین و ظالمانه وناحق است کسیکه با دلیل عقلی یقین کرده باشد جنگ با امیرالمومنین نارواو ظالمانه است هرگز با آزاد کردن برده یا هیچ کار دیگر نمیتواند آنرا روا بشمارد و بچنان گناه و جنایتی دست بیالاید. ولی چه میتوان کرد که عبد الله پسر زبیر با ساختنآن باصطلاح کلاه شعری سبب جدائی زبیررااز آل عبدالمطلب فراهم ساخت و باعث شد که با امام خویش بجنگد و فرمایش پیامبر اکرم را بتحقیق رساند!

مسعودی مینویسد: " مروان بن حکم- در جنگ جمل- گفت:

زبیر روی از جنگ گردانید، طلحه نیز دارد رو بر میتابد. نمیدانم به این طرف تیراندازی کنم یا به آن طرف. آنگاه طلحه را به تیر زد و کشت ".

ابن‏ابی الحدید مینویسد: " علیه عثمان، طلحه بیش از هر کس فعالیت میکرد، و زبیر در مرتبه پس از او قرار داشت. آورده اند که زبیر میگفته: او را بکشید، چون دینتان را دگرگون کرده است. به او گفتند:

پسرت بر در خانه‏اش ایستاده و از او حمایت میکند. گفت: بدم نمیاید که عثمان کشته شود گرچه کار کشتنش با کشتن پسرم آغاز گردد. زیرا عثمان فردا (ی رستاخیز) لاشه ای بر صراط خواهد بود ".

بلاذری باستناد روایت ابو مخنف مینویسد: " زبیر نزد عثمان آمده گفت: در مسجد پیامبر (ص) عده ای هستندکه از ستم تو جلوگیری مینمایند و میخواهند قانون اسلام را باجرا گذاری، بنابراین بیا و داوری خویش با آنهانزد همسران پیامبران (ص) ببر. عثمان قبول کرده با او از خانه درآمد. مردم با اسلحه بر او تاختند. به زبیر گفت: ای زبیر من کسی را نمی یابم که خواستار حق و اجرای قانون اسلام باشد و نه کسی که بخواهد از ظلم جلوگیری کند. آنگاه به درون خانه اش درآمد و زبیر به خانه خویش رفت ".

بلاذری مینویسد " در نوشته ای متعلق به عبد الله بن صالح عجلی دیدم چنین آمده است: عثمان با زبیر دعوا کرد. زبیر به اوگفت: اگر بخواهی حاضرم با تو نبرد کنم. پرسید چگونه؟ گفت: با شمشیر و تیر و کمان ".

عبدالله بن زبیر حتی عایشه (ام المومنین وهمسر پیامبر) را هم به انحراف کشاند. وقتی عایشه در منطقه حوأب با پارس کردن سگها مواجه شد به یاد فرمایش پیامبر (ص) افتاد و خواست از درگیری و رویارویی با علی پرهیز کند، عبدالله به دروغ و با آوردن 50 شاهد بر این که این مکان حوأب نیست، مانع از برگشت عایشه شد.

تاریخ آقازاده های بسیاری به خود دید !!!!!!!!!

عبیدالله بن زیاد ها، عبدالله بن عمرها، عبدالله بن زبیرها، ابن عباس ها، و ...

 

تاریخ تکرار می شود !!!!امروز  نیز شاهد  آقازاده هایی هستیم که هم خود منحرف شدند و هم تمام تاریخ  مبارزاتی و انقلابی و ولایی پدران خود را زیر سوال برده اند.

عبدالله بن زبیرها در طول تاریخ بوده اند ،هستند  و خواهند بود پس آقایان مراقب  آقازاده ها باشند!!!!!!!!!!!!!!!

 

بنگرید به :

1)دینوری، ابوحنیفه؛ اخبار الطوال، ترجمه محمود مهدوی دامغانی،

2)دینوری، ابن قتیبه؛ الامامة والسیاسة، ترجمه ناصر طباطبایی

3)طبری، محمدبن جریر؛ تاریخ طبری، ترجمه ابوالقاسم، پاینده

4)یعقوبی، احمد؛ تاریخ یعقوبی، ترجمه محمد ابراهیم آیتی

5)ثقفی کوفی، ابراهیم بن محمد؛ الغارات، ترجمه عزیز الله عطاردی

6)ابن ابی الحدید، عزالدین؛ شرح نهج البلاغه، تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم

7) الغدیر علامه امینی ،جلد 17

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ