سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نادان شما در کار فزاید آنچه نشاید ، و داناتان واپس افکند آن را که کنون باید . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 آبان 1 , ساعت 10:0 صبح


مکتب تفکیک از عقیده تا نظریه سیاسی - سجاد فیاض
مباحث مطروحه پیرامون مکتب تفکیک و جریان شناسی فکری و رابطه عملی آن با سیاست تا به حال در کتب و مقالات بسیاری مورد توجه قرار گرفته است اما به نظر می‌رسد فضای غالب این تحلیل‌ها به طور اجمال دچار ناشناختگی و عدم سنخ شناسی درست در موضوع مورد بحث شده اند، به طوری که شاید مسائل در بسیاری از موارد دچار خلط شده و به تبع آن از نتیجه‌گیری درست بازمانده است، بنا بر این، لازم است برای ورود به حوزه بحث مذکور ابتدا دسته‌بندی مناسبی در ذهن نویسنده و خواننده ایجاد و منتقل شود که موجبات حرکت به سمت نتیجه حقیقی را فراهم آورد.
در مورد سنخ شناسی بحث مکتب تفکیک دو مطلب اساسی وجود دارد که یکی به مباحث نظری طرح شده در حیطه تخصصی حوزوی این جریان مربوط است و دیگری -که متأسفانه عمدتاً با جریان اول مزج و خلط می‌شود- جنبه عملی شاخص این جریان به خصوص در حوزه سیاست است که هر دو جنبه باید به طور مستقل و البته با ارتباط منطقی با یکدیگر مورد بحث قرار گیرد.
مکتب تفکیک یا معارف خراسان را شاید بتوان از جنبه اول از چند جهت بررسی کرد چه آنکه مطلب مهم در این امر، پیشینه تأسیس و شاخص‌های فکری آن و بررسی عقاید و نظرات آنها محسوب می‌شود. این جریان که به صورت منسجم با ورود میرزا مهدی اصفهانی به حوزه مشهد رسمیت پیدا می‌کند، پس از فوت میراز به مسیر خود ادامه می‌هد، به‌طوری که تا عصر حاضر چند فرد شاخص را می‌توان برای این جریان ذکر کرد: میرزا مهدی اصفهانی (مؤسس) 2- سید موسی زرآبادی قزوینی 3- شیخ مجتبی قزوینی 4- شیخ علی‌اکبر الهیان تنکابنی 5- حاج سید ابوالحسن حافظیان 6- شیخ هاشم قزوینی؛ این چند تن را می‌توان جریان اولیه تفکیک دانست که بعدها افرادی چون میرزا جواد آقا تهرانی، محمدرضا حکیمی، آیت‌الله سید جعفر سیدان و... در روند متأخر این جریان، مبلغ این تفکر قرار می‌گیرند.
این جریان اصالتاً معتقد به تفکیک عقاید درست یافته‌های بشری با جریان وحی است که خلط و مزج این دو را موجب از بین رفتن ارزش و عدم درک قله‌های رفیع مفاهیم وحیانی می‌داند و به عبارتی معتقد است عقل خطاپذیر انسان قابل قیاس با معارف وحیانی و معصوم از خطای پیامر و ائمه نیست چه آنکه این علوم بشری (فلسفه) ریشه یونانی داشته باشد و از به اصطلاح حکمت‌های التقاط آمیز یونانی نشأت گرفته باشد و به قول حضرت امام بویی از قرآن در آن نباشد.(1)

اما بحث مهم درباره جریان تفکیک نکته‌ای است که همواره در تحلیل‌ها، خودآگاه یا ناخودآگاه مورد غفلت واقع می‌شود به‌طوری که از یک طرف این جریان مخالف عقل یافته‌های بشری تلقی می‌شود و از طرف دیگر نظرات فلسفی- عرفانی علمای دیگری که مذاق فلسفی یا عرفانی داشته‌اند، "عین دین" و معارف اعتقادات تلقی می‌شود، در صورتی که بسیاری از کسانی که خود به فضل فلسفی و عرفانی مشهورند، به این حقیقت معترف هستند که حقایق وحیانی قرآنی با یافته‌های فلسفی در بسیاری موارد در تعارض‌اند و حتی فردی چون علامه طباطبایی(رض) پیوستن سه طریق فلسفه و عرفان و قرآن را محال ابدی می‌داند.

این در حالی است که خلط مبحث در حال حاضر در دو وجهه این مسئله بارز شده است:

یکی آنکه سیر فلسفی و عرفانی، وجه رایج و غالب تاریخ حوزه‌های تشیع بوده است و دوم آنکه این مجموعه عقاید فلسفی- عرفانی همواره توسط اساتید آن همپایه معارف عقلانی وحیانی است؛ در صورتی که نظر بسیاری از منتسبین فلسفه و عرفان متأخر را می‌توان یافت که خود به تفکیک معارف اصیل عقلانی وحیانی با علوم فلسفه و عرفان معتقدند اما مخالفت با این علوم فلسفی- عرفانی مساوی مخالفت با عقل بشری نیست، چه آنکه بسیاری از منسوبین به مباحث فلسفی خود به خطا بردار بودن این علم و عدم امکان مقایسه آن با معارف وحیانی خطاناپذیر معترف هستند که در ادامه جهت استشهاد چند نمونه ذکر می‌شود:

- شیخ الرئیس ابوعلی سینا: "در توان بشر نیست که از راه فلسفه به حقایق اشیاء دست یابد" (التعلیقات ص 34 و 37 و 137)

- خواجه نصیرالدین طوسی: "بدان که این دو رشته از حکمت نظری یعنی طبیعیات و الهیات از پیچیدگی‌های سخت و اشتباه‌های بزرگ مصون نیستند، چون در فراگرفتن این دو رشته قوه عقل و وهم با هم می‌چالد و در بحث‌های آن‌ها، باطل خود را به صورت حق نشان می‌دهد" (آغاز شرح اشارات خواجه نصیر)

- علامه طباطبایی(رض): "جمع کردن میان سه راه شناخت، ‌وحی، فلسفه، کشف غیرممکن است (المیزان ج 5 ص 282 و 283) (2)

آیت‌الله وحید بهبهانی: "فلاسفه، اختیار را از خدای متعال نفی می‌کنند خداوند بسی از آن والاتر و بالاتر است" (الفوائد الحائریه ص 384- 385)
(باید توجه شود که کسانی چون آیت‌الله وحید بهبهانی که ویران‌ساز تفکر اخباری است را نمی‌توان به دلیل مخالفت با فلسفه اخباری نامید، همانگونه که این اتهام را برای معتقدین به مکتب تفکیک به گزاف به کار می‌برند)‌

اینگونه اظهارنظرها از افرادی که خود فیلسوف و عالم به زیر و بم این دانش بوده‌اند قابل تأمل است، چه آنکه بسیاری از فقها وعلمای سلف به کل به علومی چون فلسفه مخالفت کرده‌اند(3) که این امر به علاوه اظهارنظر خود فلاسفه‌ای چون ابن سینا و خواجه نصیر نشان‌دهنده‌ی آن است که نه این علوم سیره و وجه غالب و رایج حوزه‌های تشیع بوده است و نه مخالفت با آن امری جدید است که مخالفت با عقل تلقی شود. به عبارت بهتر اگر مخالفت با فلسفه مخالفت با عقل تلقی شود، حتی شاگرد مستقیم امام صادق علیه‌السلام؛ "هشام بن حکم" هم مخالف عقل بوده چون رساله‌ای در باب رد ارسطو در توحید آن‌هم با نظارت امام نوشت! بنابراین، نباید به سرعت و بدون مطالعه کافی در باب مسئله‌ای در این سطح از اهمیت به قضاوت پرداخت.

در مورد بحث فلسفه و نظر بزرگانی چون امام خمینی متأسفانه تحلیل‌هایی ارائه شده است و طوری طرح بحث کرده‌اند که گویا ایشان به مزج و خلط مفاهیم وحیانی با علوم بشری یونانی معتقد بوده اما جهت تنویر افکار در این بحث به چند نمونه کوچک از ایشان در مورد فلسفه اشاره می‌شود:

- "جز یک مشت ورق پاره که به اسم علوم انسانى و معارف الهى و حقایق فلسفى طالب را که به فطرت الله مفطور است، از مقصد باز داشته و در حجاب اکبر فرو برده، اسفار اربعه با طول و عرضش از سفر به سوى دوست‏بازم داشت، نه از فتوحات (ابن عربی) فتحى حاصل و نه از فصوص الحکم حکمتى دست داد، چه رسد به غیر آنها که خود داستان غم انگیز دارد. (صحیفه ج 20 ص 165)

- "آن اشخاصی که قبل از اسلام بودند در عین حال که اشخاص بزرگی بودند مثل ارسطو امثال او مع ذلک کتاب‌های آنها را ملاحظه می‌کنیم بویی از آن چیزی که در قرآن است در آنها نیست. (صحیفه ج 18 ص 261) (4)
- "اگر قرآن نبود باب معرفة‌الله بسته بود الی‌الابد" (صحیفه ج17 ص 433)

[پس چگونه برخی می‌اندیشند که با معیارهای غیروحیانی قبل از قرآن که در اصول فلسفی موجود است می‌توان معاد، توحید و... محک زد!؟]

از این مطالب که بگذریم به موضوعی می‌رسیم که در مورد تضاد نظری مکتب تفکیک با ورود به عرصه سیاست -و به‌ویژه انقلاب اسلامی- مطرح شده است. در این مورد نیز ذکر چند نکته ضروری به نظر می‌رسد:

نکته اول آنکه اختلاف نظر در این حوزه مانند اختلاف‌ نظرهای بسیاری که در حوزه‌های عملیه در موضوعات اصلی علومی چون فقه و اصول و... وجود دارد، است. مباحث نظری حوزه و اختلاف و "قلت" و "ان‌قلت"، ذاتی حوزه‌های تشیع بوده و هست بنابراین، نباید آن را به اختلاف در مبانی نظری و به تبع آن اختلافات عملی تفسیر و تأویل کرد. به‌طوری که ادعا شود ملتزمین به تفکیک علوم وحیانی از یافته‌های بشری، اصالتاً داعیه‌ای برای ورود به سیاست نداشته‌اند و این ناشی از التزام عملی آنها به مکتب تفکیک است! برای روشن شدن موضوع، به چند نمونه تاریخی از ورود مؤسسین و مروجین مکتب تفکیک به عرصه سیاست اشاره می‌شود:

1- سیر موسی زرآبادی قزوینی یکی از مؤسسین اولیه مکتب تفکیک در مورد مشروطه و ابعاد نظری آن و کیفیت حکومت و حق حاکمیت رساله‌ای در زمان خود نگاشته است و به این ترتیب در زمانی که بسیاری از علما وارد سیاست نمی‌شدند، وی مباحث نظری خود را در باب سیاست به صراحت مطرح می‌کنند.

2- مرحوم آیت‌الله شیخ مجتبی قزوینی در زمان حیات خود با دفاع از امام و انقلاب، سبب به راه افتادن و پیوستن شهر قزوین به انقلاب می‌شود و جایی که به او در مورد حمایت از امام و نصب عکس ایشان در خانه‌اش اعتراض می‌شود، می‌گوید "یعنی می‌گویید دینداری در شأن ما نیست" همچنین وی به علت دفاع از امام پس از فوت با ممانعت ساواک برای دفن در داخل حرم مطهر رضوی سلام‌الله‌علیه روبرو و برخلاف دیگر علمای مشهد در صحن مطهر به خاک سپرده می‌شوند. همچنین نباید ناگفته بماند که شیخ مجتبی قزوینی(رض) در قضیه گوهرشاد و نیز به‌دلیل دخالت در بحث مبارزه با کشف حجاب به مدت هفت سال به قلندرآباد فریمان تبعید شدند.

3- میرزا جواد آقای تهرانی که از شاگردان میرزامهدی اصفهانی (مؤسس مکتب تفکیک) بودند، با ورود به جریان انقلاب و دفاع از امام و انقلاب حتی پس از جنگ به مدت طولانی با وجود کهولت سن در جبهه‌ها نیز حاضر می‌شوند که این خود مؤید نظری و عملی انقلاب اسلامی است.

4- استاد محمد رضا حکیمی نیز که در حال حاضر به عنوان مروج و شاخص مکتب تفکیک مطرح هستند، از سال 1338 تحت نظر ساواک قرار می‌گیرند که این پیگرد منجر به تعطیلی جلسات "الغدیر" او که در آن بحث از حکومت عادل در نگاه امیرالمؤمنین علیه‌السلام می‌کرده‌اند، می‌شود. او بعدها چندین بار توسط ساواک دستگیر و روانه زندان می‌شود، همچنین در سال 55-56، کلاس درس دکترای ادبیات غرب دانشکده ادبیات دانشگاه تهران -که متن درسی آن نهج‌البلاغه بوده و به همین علت حساسیت دستگاه‌های امنیتی را برانگیخته بود- توسط ساواک تعطیل می‌شود. (5)

همچنین در کتاب‌های او به‌ویژه "الحیاه" و بحث‌های وی در مورد حکومت مسانخ معصوم -که با تکیه بر عهدنامه مالک اشتر و با همان مبادی فقهی ولایت فقیه حکومت نواب معصومین و ویژگی‌های حکومت عصر غیبت را تبیین می‌کند- بحث‌های بسیاری درباره سیاسیات و اجتماعیات یافت می‌شود. این نمونه‌ها به‌علاوه مباحث نظری میرزا مهدی اصفهانی در مورد ولایت فقیه نشان دهنده عدم صحت ادعایی است که این جریان را اصالتاً معارض انقلاب چه از لحاظ نظری و چه عملی قرار می‌دهد چه آنکه اگر بخواهیم اثبات کنیم که جریان تفکیک فلسفه از قرآن جریانی قعودآمیز است، به کسانی برخورد خواهیم کرد که چه در حال و چه در گذشته می‌زیسته‌اند که گرچه به اصطلاح تفکیکی نبوده‌اند اما کاملاً مخالف فلسفه و عرفان اصطلاحی بوده‌اند که از متأخرین آنها می‌توان به مرحوم آیت‌الله گلپایگانی، آیت‌الله صافی گلپایگانی، آیت‌الله وحید خراسانی، آیت‌الله مکارم شیرازی اشاره کرد که انصاف درباره آنها حکم می‌کند که ورود و حضور آنها در عرصه انقلاب اسلامی نادیده گرفته نشود.

همچنین اگر بخواهیم به سبب مخالفت افرادی از یک جریان فکری، آن جریان فکری را متهم به قعودآمیز بودن کنیم، نمی‌توان از افرادی که در زمره معتقدین به فلسفه بوده اند و به مخالفت با انقلاب پرداخته‌اند و یا تأیید جدی از آن نداشته‌اند، به راحتی گذر کرد. افرادی مانند مرحوم دکتر مهدی حائری یزدی فرزند مرحوم شیخ عبدالکریم حائری، مرحوم سید جلال آشتیانی، مرحوم علامه طباطبایی که به صورت جدی وارد انقلاب نشدند و... از این جمله‌اند چه آنکه اولین فرد غیرانقلابی مکتب فلسفی شخص مرحوم ملاصدرا است که به گوشه گیری در کهک قم می‌پردازد و درباره ابن سینا زبان به مذمت می‌گشاید و او را شخصی معرفی می‌کند که دنبال وزارت بوده اما خود را شخصی می‌داند که به دنبال ریاضت است. اما به نظر نمی‌رسد انتساب به جریان فکری فلسفه و یا ضد فلسفه معیارخوبی برای اظهارنظر در مورد عملکرد افراد باشد چون در هر جریان فکری به هر جهت گرایش‌های مختلفی از لحاظ سیاسی و... یافت می‌شود.

پی‌نوشت‌ها:

1- این مطلب که بن‌مایه‌های فلسفه اسلامی از حکمای یونان وام گرفته شده، در مسائل و قواعد اصلی فلسفی مانند "علیت"، "الواحد" و... مشخص است.
 
2- باید توجه شود که طبیعتاً نمی‌توان راهی را در موازات قرآن برای هدایت بشر جعل کرد. لذا هر مسیری که با قرآن جمع نشود قطعاً دچار انحراف است.
 
3- شیخ انصاری پرداختن به مطالب فلسفی برای فهم مسائل مربوط به اصول دین را مانند معاد و توحید که از مسائل اصلی فلسفه به شمار می‌آید موجب هلاک دائم و عذاب الهی است. (رسائل ص 26)‌
 
4- باید توجه داشت که این مطالب از امام(ره) همگی در اواخر عمر شریف ایشان و طبیعتاً در دوره پایانی سیر تطور فکری مطرح شده است، چرا که همگی از مجلدات پایانی صحیفه امام منقول است.
 
5- بحث انتقاد از عملکردهای انقلابیون متفاوت است با مخالفت با اصل انقلاب چه آنکه اصل انقلاب موضوعی است که افرادی چون حکیمی به آن پای‌بندند.
تکمیلی
با توجه به برخی ابهامات پیش آمده در مورد مقاله "مکتب تفکیک از عقیده تا نظریه سیاسی" یادآوری برخی نکات چند جهت تنویر افکار مخاطبین محترم ضروری است:
1/1- در مورد جمله مرحوم علامه طباطبایی تلقی تحریف مغموم جمله مرحوم علامه پیش آمده که جهت روشن شدن موضوع جمله بدون حذف عیناً نقل می‌شود: "حاصل سخنان ما این شد که طریق بحث پیرامون حقایق و کشف آن منحصر در سه طریق است،‌ یا از راه ظواهر دینی کشف می‌شود یا از طریق بحث عقلی یا از مسیر تصفیه نفس و مسلمانان هر طائفه یکی از این سه طریق را سلوک کرده ‌اند. در حالی که به طور قطع یکی از این سه راه حق و درست است و آن دوری دیگر باطل" (ترجمه المیزان ج 5 ص 459 و متن عربی ص 282)
این تعبیر علامه نشان دهنده تفکیک و به حق دانستن یکی از این سه روش می‌باشد لذا اشمل وارد شده در مورد تحریف مفهوم جمله مرحوم طباطبایی منطقی به نظر نمی‌رسد.
2/1- در مورد مرحوم علامه طباطبایی یکی از خوانندگان محترم استناد به جملاتی از المیزان نموده‌اند که در آنها ایشان معتقد به آشتی بین مسائل عرفانی و ظواهر دینی هستند و برای آن مصادیقی چون محی‌الدین این عربی، ملا عبدالرزاق طائی و ... را ذکر کرده‌اند لکن در این مورد نیز به نقل عین جمله از المیزان بسنده می‌کنیم که متأسفانه در نقل نوشته توسط این خواننده محترم حذف گردیده است! مرحوم علامه در صفحه 460 ترجمه المیزان ج 5 چنین می‌نویسند: "ولی با همه این احوال اختلاف این سه مشرب آنقدر عمیق و ریشه دار است کهاین بزرگان نیز (ملاعبدالرزاق طائی- محی الدین و ...) نتوانستند کاری در رفع آن صورت دهند و هرچه در صدد خاموش کردن اختلاف برآمده‌اند دامنه این آتش را شعله ورتر ساخته‌اند."
2- در مورد آشتی بین قرآن و برهان برخی خوانندگان محترم این نظر را دارند که هیچ‌گاه این دو با یکدیگر در تعارض قرار نمی‌گیرد لکن در این قسمت دو نکته قابل طرح است اول آنکه بر فرض اگر این اختلاف و نتعارض بین نص قرآن و برهان شکل گیرد قرآن را به نفع برهان تأویل باید کرد یا آن برهان را دچار اشکال دانست طبعاً با توجه به منع تأویل قرآن به خلاف ظاهار مورد دوم صحیح می‌آید. دوم آنکه حال که در مسائل اساسی چون معاد که برهان همه در فلسفه مشا و هم در فلسفه صدار معاد غیرجسمانی را اثبات می‌کند باید قرآن را تأویل کرد یا برهان را ناقص دانست (مانند ابن سینا که می‌گوید تعبداً معاد جسمانی را باید پذیرفت ولو از راه برهان ثابت نشود)
این مثال و مثال‌های بسیار دیگر چون علیت، الواحد، و ... را می توان مصادیق اختلاف نص قرآن با قواعد فلسفی  دانست لکن قرآن که متن وحیانی است کجا و متون فلسفی کجا همچنین به شرح ایضا در عرفان که محی‌الدین به عنوان مثال خلود در عذاب را که نص صریح قرآن است رد می‌کند یا "تأویلات القران" ملا عبدالرزاق طائی و  قس علی هذا
در مورد مرحوم شیخ‌الرئیس ابوعلی سینا برخی دوستان اشکال کرده‌اند که جایی ایشان می‌فرماید: "با فلسفه به حقیقت اشیاء نمی توان رسید" منظور شهود و کشف است نه بن بست عقل؛ لکن جهت روشن شدن این بحث می‌توان به بحث عقل در روایات ائمه معصومین رجوع کرد جایی که به عنوان مثال حضرت امیر علیه‌السلام می‌فرمایند: غایة‌العقل اعتراف بالجهل (حد اعلای خردمندی اعتراف به نادانی است) (غررالحکم 222) یا روایتی از امام صادق که حد اعلای عقل را جایی می‌داند که عقل متوجه شود که از آنجا به بعد را نمی‌داند لکن این روایات ناظر به عجز عقل نیست ولی مفهوم رو ایات این نکته را می‌رساند که عقل محدودیت‌هایی دارد که از آن حد، بالاتر را در ک نمی‌کند. نکته دوم آنکه ابن سینا در بحث معاد جسمانی بر این گزاره صحه می‌گذارد و با توجه به امکان اثبات برهانی معاد جسمانی در فلسفه خود چنین می‌نویسد:‌ "بخشی از موضوع معاد از راه شرع رسیده است و برای اثبات آن جز از طریق شریعت و قبول خبر نبوت راهی نداریم شریعت برحقی که پیامبر و سرور و مولای ما محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و سلم برای ما آورده است، احوال سعادت و شقاوت بدنی (معاد جسمانی) را مفصل شرح داده است" (الهیات شفا ص 423) [برخلاف فلسفه صدرایی که معاد مثالی را اثبات می‌کند]
4- در نظرات برخی خوانندگان محترم آمده است: "منشأ و پیشینه بحث دلیل بر نفی یا اثبات آن نمی شود فلسفه چه یونانی باشد چه نباشد باید به طور مستقل و فارغ از خاستگاه آن نقد شود" در مورد جمله این خواننده محترم باید گفت که این قاعده ممکن است در مورد قیاس دست‌یافته‌های بشری با یکدیگر صحیح باشد لکن قرآنی که معتقد است حکمت بالغه را با خود به همراه آورده و مطالبی را با خود دارد که به قول حضرت امام "در کتاب‌های قبل از قرآن بویی از آنها نبوده است" را می‌توان با اصول فلسفه یونان خلط کرد و مدعی شد که حکمت قرآنی ریشه در اصول فلسفه یونان دارد و به تبع آن فلسفه اسلامی اختلاف تا بدانجاست که در اصلی ترین موضوع فلسفه و ترتب اصالت بر آن یعنی اصالت وجود و ماهیت اختلاف بنیانی و اساسی وجود دارد. همچنین یکی دیگر از خوانندگان با این ادعا که "همانگونه که در میان فلاسفه تعارض وجود دارد در روایات نیز هست" سعی بر آن داشته‌اند که تناقض گویی فلاسفه با یکدیگر را تعدیل نمایند لکن در پاسخ به این دوست عزیز باید گفت کجا در روایات رسیده از ائمه معصومین به سند صحیح تعارض و تناقض در اصول و بنیان‌ها وجود دارد چه آنکه این اختلاف اساسی در فلسفه به جایی می‌رسد که در اولین مسئله شناخت یعنی اصالت وجود و اصالت ماهیت تعارض رخ می‌دهد.
5- در مورد میرزا مهدی اصفهانی و نشر آثار ایشان نیز که در برخی نظرات به آن اشاره شده بود باید گفت آثاری از ایشان چون ابواب الهدی (در دو چاپ بوستان کتاب قم و نشر منیر) مصباح‌الهدی و... به چاپ رسیده است همچنین نقل قولی از برخی بزرگان که فرموده باشند میرزا در اواخر عمر از اصول تفکیک دست برداشته بود منطقی به نظر نمی‌رسد چه آنکه هیچ یک از کتب و تقریرات در پی ایشان و همچنین شاگردان ایشان از مشرب‌های مختلف فکری به این موضوع اشاره نداشته‌اند و هیچ قرینه‌ای بر صدق آن وجود ندارد.
6- در مورد استشهاد به جملات بزرگانی چون علامه طباطبایی و حضرت امام برخی دوستان خرده گرفته‌اند که چرا اینکار انجام گرفته است لکن طبیعی است جملات نقل شده از این بزرگواران از کتاب‌های ایشان و شامل نظر این خطرات باشد اما این به آن معنی نیست که به عنوان مثال امام یک تفکیکی شاگرد میرزا مهدی اصفهانی یا شیخ مجتبی قزوینی باشند بلکه بدان معنی است که بزرگانی از قبیل امام با وجود اشراف  کامل به مبانی فلسفی و عرفانی انتقادهای اساسی به آنها دارند که نشان از عدم خلط جایگاه قرآن با فلسفه و عرفان در دیدگاه آنان دارد.
7- در مورد بحث سیاسیات مکتب تفکیک نیز که برخی دوستان با علاقه و دلسوزی به آنها اشاره داشته‌اند لازم به ذکر است که مطالب ذکر شده در مقاله مذکور مکفی به نظر می‌رسد لکن جهت تنویر افکار خوانندگان چند نکته در ادامه خواهد آمد:
1-7 در مورد ضدیت مبنایی معتقدین به مکتب تفکیک با انقلاب اسلامی باید گفت ذکر نکات آمده در متن مقاله در مورد ورود بزرگان تفکیک از جمله شیخ مجتبی قزوینی، میرزا جواد آقا تهرانی، محمدرضا حکیمی و ... کفایت می‌کند و در مورد جریان انجمن حجتیه فعلی و یکی دانستن آن با کل جریان تفکیک، منطقی به نظر نمی‌رسد که بخشی از معتقدین به جریان تفکیک را در کل عملکرد به همه آنها تعمیم دهیم چه آنکه مثال نقض‌های فراوانی برای آن ذکر شده است همچنین این مثال‌ها را در جریان فلسفی نیز می‌توان به وضوح یافت همچون عدم رابطه مثبت با انقلاب توسط مرحوم مهدی حائری یزدی، سید جلال آشتیانی و ... که با استناد به این افراد نمی‌توان کل جریان فلسفی را ضد انقلاب دانست.
2-7 در مورد نظر مقام معظم رهبری نیز که برخی دوستان به آن اشاره داشته‌اند لازم است به سخنرانی ایشام در مشهد استناد شود جایی که ایشان درباره شخصیت مرحوم شیخ مجتبی قزوینی می‌فرمایند "مرحوم شیخ مجتبی قزوینی یک عنصری بدیل بود از آن شخصیت‌هایی که می‌توانست یک جامعه را روی استوانه پولادین وجود خود حفظ کند فلز مرحوم حاج شیخ مجتبی مثل فلز امام راحل بود..." این تعبیرات ایشان و مقایسه شیخ مجتبی قزوینی با امام خود نمایانگر دیدگاه مقام معظم رهبری در مورد ایشان است چه آنه شاگردان مرحوم شیخ نقش بسزا و قاطعی را در پیروزی انقلاب اسلامی و تداوم آن ایفا کرده‌اند که از آن جمله می‌توان به آیت‌الله خزعلی شهید سید محمدرضا سعیدی آیت‌الله واعظ طبسی و ... اشاره کرد که همگی در عین دارا بودن مذاق تفکیک علوم وحیانی از بشری پای آرمان‌های انقلاب نیز ایستادگی کردند.



لیست کل یادداشت های این وبلاگ