سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هرگاه خداوند بنده ای را دوست بدارد، بلا را به او می پیوندد ؛ زیرا خداوند ـ عزّوجلّ ـ، می خواهد او راخالص سازد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
دوشنبه 89 مهر 19 , ساعت 12:58 عصر

گریه نکن قلم - علی رضا کیانی

دلنوشت: گریه نکن قلم… اشک را چه سود… سود این روزها توی دلار است!… من خود به چشم خویشتن دیدم صف صرافی ها را… برخی ها این روزها اینقدر از سودهای دهه هفتاد دارند که سواحل برزیل را برای اردوی پاییزی انتخاب می کنند… و برخی ها طفلکی ها اینقدر بی پولند که باید از “آقای منشی” وام های گنده بگیرند تا نمایشگاه عکس توحیدی خویش را در کیش برپا کنند!… حالا بنشین و هی گریه کن سنگ مزار شهید…

هی گریه کن پایه های آلمینیومی بالای سر مزار شهید… هی گریه کن قاب عکس آفتاب خورده … و هی گریه کن کوه صبری که زیر چادر بورت افتاده ای بر سنگ مرمر یادگاری از جگر گوشه ات و میشویی مزار پسرت را با اشک … هی گریه کن رهبرم و هی گریه کنید ای ملت… گریه که سودی ندارد… امروزه هیچ کس برای گریه نرخ تعیین نمی کند… و به بهانه ? درصد مالیات بر ارزش افزوده چشمه اشکش را نمی بندد… آخر گریه گرمی ?? هزار تومان نیست… گریه را گرم گرم به چشمهای ما نشانده اند… این گریه های ما چه سودی دارد… این اشک ها را هیچ کس نمی خرد… هفته دفاع مقدس هم که تمام شد… حالا ای مادر عزیز باز هم تا سال دیگر فراموش خواهی شد… تا سالی دیگر که فلان دستگاه برای پر کردن کارنامه اش برایت دعوتنامه بفرستد تا پست چی لا به لای کوچه های تنگ جنوب شهر احوالت را خبر بگیرد برای رساندن دعوتنامه ای با احترام فراوان… که ما هر چه داریم از شهداست… لطفا جهت همایش فلان در هفته دفاع مقدس سیاهی لشگر ما باشید… وای خدا… گریه… به قول سید مرتضی تجلی آن شوق بینهایت است به وصل… آری … گریه را اینجا نه کیلویی نه سیری و نه گرمی و مثقالی هیچ کس نمی خرد… تنها خریدار گریه های قلم من، گریه های ملت، گریه های رهبر عزیزم و گریه های زن چادر بور بیمار… خداست… نرخ گریه ما بالاست… هر کسی ارزش گریه های ما را نمی فهمد…

کجا رفتی ای شهید… رفتی و نیستی تا ببینی که… منشی های دفتر آقای دکتر وام های کلان را به خورد گلزار و علفزار و هدیه و مدیه می دهند و مادرت همین سر چهار راه سیروس نشسته بر یک پیت حلبی پوسیده و با نگاهش می گوید… این لیف ها و کیسه هایی را که شب ها می دوزم و ناخنهایم را خونی می کند بخرید ای مردم… شاید بیمارم و پول داروهایم را ندارم… شاید نوه ام دانشگاه می رود و خرجی می خواهد و ما دو سه تا خانواده با هم نمی توانیم از پس نرخ های جاسبی بر بیاییم… شاید شوهرم این آخر عمری افتاده در بستر بیماری و پروتئین برایش خوب است… بخرید این کیسه ها را تا یک سیر گوشت بخرم … پدر پسر شهیدم را تقویت کنم… شاید کرایه اتوبوس های دیدار فرزندم را ندارم… دربستی که مال از ما بهترون است… شاید شکلاتی ، شیرینی یا خرمایی ندارم که ببرم این پنجشنبه بر سر مزار تنها امیدم… شاید هزار غصه دیگر دارم… بخرید این لیف و کیسه ها را… و مبادا از من بپرسید که “مادر شهیدی؟”… که شرمنده ام که بگویم آری… من همان شیر دلم را فرستادم میان کانال کمیل… تا برایم فقط چند استخوان شکسته بیاورند… مبادا حرمت خانواده شهدا را زیر سوال ببرم…. لطفا این کیسه ها و لیف های دست دوز من را بخرید… و مپرسید چه می کشم وقتی تمام آرمانهای پسرم را جلوی چشمم ذبح می کنند و من مجبورم فقط لیف و کیسه ام را بفروشم…. لطفا لیف و کیسه هایم را بخرید… لطفا بخرید…

روزی چند پدر شهید و مادر شهید را می بینی که در صف بیمارستانها نشسته اند؟… غصه، رنج و بی وفایی هاست که این عزیز ها را مریض کرده است… وقتی وارد بهشت زهرا شدی… لازم نیست زیاد به خود زحمت بدهید… کافی است نگاهی به چادر پیرزنهای رنجور مادر شهید بیاندازید… چادر های بور و کهنه را که دیدی یقین کن مادر شهید است و سخت داغی می کشد … داغی که با بی توجهی مسئولین بر دلش نشسته است… همه چیز هم نیاز مالی نیست… زار زدن بر سر مزار پسرش را برای پول نمی بینی… همه اش از دل خون است… و چه محرمی محرم تر از پسرش که روزی گفت: مادر خوبم حلال کن که می روم برای اینکه شرف و آبروی اسلام بماند… می روم حجاب و عفت بماند… می روم تا جوانهایمان از این به بعد با سری بلند پرچم امام زمان را بالا نگه دارند… و تک تک این جمله ها را زر رد اشک مادر شهید زنده خواهی دید… آری… شرمندگی امثال من دردی درمان نمی کند… مرد می خواهد که به نیابت از این پدر و مادرهای خسته… دو تا سیلی آبدار نثار آن مسئولی کند که در بلبشوهای سیاسی و در این کشمکش های رسانه ای موقعیت را خوب دیده تا وام های چند صد میلیونی را بریزد به پای درختان هرز… و متوقع باشد از این درخت هرز گل توحید بشکفد… همینمان مانده بود که علمای قم و روحانی های عارف ما بروند در گنجینه و توحید را از دریچه دوربین خانم فلانی ادراک کنیم…



لیست کل یادداشت های این وبلاگ