سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ و شنید مردى دنیا را نکوهش مى‏کند فرمود : ] اى نکوهنده جهان ، فریفته به نیرنگ آن ، به ژاژهایش دلباخته و به نکوهشش پرداخته . فریفته دنیایى و سرزنشش مى‏نمایى ؟ تو بر دنیا دعوى گناه دارى ، یا دنیا باید بر تو دعوى کند که گنهکارى ؟ دنیا کى سرگشته‏ات ساخت و چسان به دام فریبت انداخت ؟ با خفتنگاههاى پدرانت که پوسیدند ؟ یا با خوابگاههاى مادرانت که در خاک آرمیدند ؟ چند کس را با پنجه‏هایت تیمار داشتى ؟ و چند بیمار را با دستهایت در بستر گذاشتى ؟ بهبود آنان را خواهان بودى ، و دردشان را به پزشکان مى‏نمودى . بامدادان ، که دارویت آنان را بهبودى نداد ، و گریه‏ات آنان را سودى . بیمت آنان را فایدتى نبخشید ، و آنچه خواهانش بودى به تو نرسید ، و نه به نیرویت بیمارى از آنان دور گردید . دنیا از او برایت نمونه‏اى پرداخت ، و از هلاکتجاى وى نمودارى ساخت . دنیا خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت ، و خانه تندرستى است آن را که شناختش و باور داشت ، و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت ، و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت . مسجد محبان خداست ، و نمازگاه فرشتگان او ، و فرود آمد نگاه وحى خدا و تجارتجاى دوستان او . در آن آمرزش خدا را به دست آوردند و در آنجا بهشت را سود بردند . چه کسى دنیا را نکوهد حالى که بانگ برداشته است که جدا شدنى است ، و فریاد کرده است که ناماندنى است ، گفته است که خود خواهد مرد و از مردمش کسى جان به درنخواهد برد . با محنت خود از محنت براى آنان نمونه ساخت ، و با شادمانى‏اش آنان را به شوق شادمانى انداخت . شامگاه به سلامت گذشت و بامداد با مصیبتى جانگداز برگشت ، تا مشتاق گرداند و بترساند ، و بیم دهد و بپرهیزاند . پس مردمى در بامداد پشیمانى بد گوى او بودند و مردمى روز رستاخیز او را ستودند . دنیا به یادشان آورد ، و یادآور شدند . با آنان سخن گفت و گفته او را راست داشتند . و پندشان داد ، و از پند او بهره برداشتند . [نهج البلاغه]
 
سه شنبه 88 بهمن 20 , ساعت 12:17 عصر

جریان شناسی سیاسی- محسن سازگارا کیست؟2

سازگارا کیست؟

محمدحسن (محسن) سازگارا، فرزند محمدعلی، در سال 1333 در خانواده‌ای نسبتاً مرفه در تهران متولد و پس از پایان تحصیلات متوسطه، وارد دانشگاه صنعتی آریامهر (شریف کنونی) شد که احتمالاً در سال 1351 بوده است؛ یعنی زمانی که فعالیت گروه‌های گوناگون مارکسیستی و التقاطی شدت پیدا کرده و گروه‌های اسلامی نیز فعالیت خود را برای آگاه کردن قشرهای مختلف وسعت داده بودند تا از یک سو، اصالت مبارزه درست، مبتنی بر آموزه‌های دینی حفظ شده و توسعه یابد و هم ماهیت خطرناک گروه‌های چپ و التقاطی در به انحراف کشانیدن نهضت اسلامی برای جوانانی که در سطوح گوناگون جامعه علیه رژیم شاه فعالیت می‌کردند، آشکار شود.

در چنان فضایی، سازگارا پس از مدتی از ادامه تحصیل در این دانشگاه معتبر ایرانی منصرف شد و به آمریکا رفت تا در دانشگاه شیکاگو در رشته فیزیک تحصیل کند. در آن جا به فعالیت‌های سیاسی روی آورد و بنا به گفته برخی، به عضویت نهضت آزادی در آمده و عضو انجمن اسلامی دانشجویان در آمریکا و کانادا شد: «من خودم پیش از انقلاب هم مبارز خارج از کشور بودم. وقتی برای ادامه تحصیل به خارج رفتم از فعالین جنبش دانشجویی خارج کشور هم بودم» (شنود اشباح، ص 601). به نظر نمی‌رسد وی در داخل کشور در قبل از انقلاب فعالیت سیاسی خاصی داشته و یا عضو تشکلی بوده و خروج وی از کشور در آن زمان هم نمی‌توانسته انگیزه سیاسی داشته باشد.

از دانشگاه شریف تا نوفل لوشاتو

چنان که اشاره شد، سازگارا با ترک تحصیل در اواسط دهه پنجاه شمسی به آمریکا رفت تا در دانشگاه شیکاگو تحصیل کند. در آن جا بود که عضو نهضت آزادی و نیز عضو انجمن اسلامی دانشجویان شده و سرانجام در زمستان سال 57 و در آستانه تحولات منجر به سقوط رژیم پهلوی، به واسطه و توصیه ابراهیم یزدی، که خود ارتباطات گسترده‌ای را با سیاستمداران غربی به هم زده بود، برای انجام «امور خبرنگاری و ترجمه متون» به نوفل لوشاتو اعزام شد و ظاهراً به همین دلیل تحصیلاتش در آمریکا نیز ناتمام ماند.

درباره سازگارا این پرسش مطرح است که اگر برای ادامه تحصیل دانشگاه آریامهر را رها کرده و به آمریکا رفت، چرا تحصیلش در آنجا را نیمه تمام گذاشت و به نوفل لوشاتو آمد؛ در حالی که «تصور بر این بود که مبارزه تا درازمدت ادامه خواهد یافت»؟ آیا او به قصد مبارزه با رژیم شاه از ایران رفته بود؟ مگر پیش از آن در داخل ایران چه مبارزه ای با رژیم شاه انجام داده بود؟

رفتن او به آمریکا، رها کردن تحصیل و آمدن به نوفل لوشاتو به توصیه و حمایت نهضت آزادی و ورودش به ایران در زمره همراهان امام (ره)، در کل، یک روند بسیار مشکوک و احتمالاً برنامه‌ریزی شده برای مقاصد خاصی بوده است. چنان که درباره قطب زاده چنین بود. در دهه هفتاد شمسی یکی از مقامات اطلاعاتی آمریکا گفته بود «ما در ایران نیروهایی (یعنی جاسوس‌هایی) را داریم که در دهه چهارم زندگی (حدود چهل سالگی) هستند». بررسی رویدادهای سه دهه انقلاب و توجه به عملکرد و رفتار افراد، می‌تواند نشان دهد که جاسوسانی از این دست چه کسانی بوده و چگونه رفتار کرده‌اند؛ از جمله برنامه‌های آنها قطعاً تشکیل حلقه‌هایی از افراد مستعد برای ضربه زدن به نظام بوده است.

این حلقه‌ها با شناسایی مبانی نظام، حمله و هجمه به این مبانی را به راه‌‌های گوناگون برنامه ریزی می‌کردند. مهمترین این مبانی، بازگشت به اسلام ناب و نیز نظریه ولایت فقیه بوده که در طول حیات نظام جمهوری اسلامی بیشترین هجمه و حمله به آنها صورت گرفته است. سازگارا در گفت‌وگویی با صدای آمریکا انقلاب اسلامی را یک «تراژدی» توصیف می‌کند و ضمن آنکه نقش بی بدیل حضرت امام خمینی (ره) را در برپایی و رهبری انقلاب بسیار تقلیل می‌دهد می‌گوید:

«به نظر من آنچه در انقلاب 1357 رخ داد یک تراژدی بود. حرکات آقای احمدی‌نژاد بازگشت به شعارهای اول انقلاب را در دستور کار خود قرار داده که مدت‌هاست آن نظریه‌های انقلابی شکست خورده است. این جریان فاقد یک نظریه مدون و هدفمند است. اگر انقلاب محصول یک نسل انقلابی بود و کادرها و مدیران آن توانستند یک انقلاب را با قدرت به پیروزی برسانند، حتی بسیاری از آنها تجربه شکست خوردن در یک جنگ را هم ندارند، بلکه مهمترین افتخار آنها زنجیرکشی و چماق‌زنی بر سر زنان و دانشجویان و کارگران و اقشار دیگر مردم در یک دهه گذشته است. معمولاً در انقلاب‌ها وقتی شکست می‌خورند و از اصلاح هم ناتوان می‌شوند، گروهی از رهبران فکر می‌کنند نظریه‌ها و سیاست‌ها بد یا غلط اجرا شده است. لذا می‌کوشند با آدم‌های جدید آن سیاست‌ها را دوباره تجربه کنند. حال آنکه اشکال از نظریه انقلاب است نه آدم‌ها. ...وقتی انقلاب‌ها در اصلاح خود شکست می‌خورند، چاره‌ای ندارند جز اینکه تن به تحولات جدید بدهند. امروز چه بپذیرند چه نپذیرند، ما وارد جمهوری چهارم شده‌ایم؛ یعنی تحولات درون جامعه‌ی ایران و خود انقلاب این مرحله جدید را به وجود آورده است. این جمهوری دیگر از جنس جمهوری اسلامی نیست.»

در این تحلیل کینه‌ورزی شخصی وی نسبت به مسئولین نظام کاملاً مشهود است و از آن گذشته، روشن است که او اساساً به اسلام هم به عنوان یک دین کامل نمی‌نگرد زیرا مطابق این تحلیل، اگر بر فرض در جامعه ای که قرار است، بر پایه اسلام اداره شود، اجرای قوانین اسلام موفق نباشد، مشکل از نظریه اسلام است و نه کارگزاران و مجریان. این در واقع ماهیت روشنفکری دینی است. تحلیل سازگارا مبتنی بر همان آموخته‌های وی از سروش و همفکران اوست که دین را در حد یک نظریه انسان ساخته تلقی کرده و قایل به تبدیل و تأویل آن هستند. طی چنین تبدیل و تأویلی، چیزی به نام اسلام اصیل وجود نخواهد داشت و هر کس در هر زمانی می‌تواند آن را مناسب با منویات خود تغییر دهد.

ادعا در خصوص سپاه

سازگارا بعد از آمدن به ایران در زمر ه کسانی در آمد که در مراحل اولیه تشکیل سپاه نقش داشتند. او در یادآوری آن روزها مدعی می شود که فکر تشکیل سپاه به قبل از پیروزی انقلاب برمی گردد و بنا بوده است که این نیرو به عنوان یک ارتش مردمی برای مبارزه با رژیم شاه تشکیل شود زیرا به نظر می رسید یک مبارزه طولانی مدت در پیش رو است:

 

«هیچ کس تصوری از پیروزی سریع انقلاب را نداشت. بیشتر مدل انقلاب الجزایر یا کوبا پیش چشم ما بود و یک دوره جنگ طولانی. به همین دلیل فکر تشکیل یک ارتش مردمی مطرح شد. آموزش تئوریک و سپس نظامی کادرهایی از ایران و اروپا و آمریکا آغاز شد. من یک اتاق در مهمانخانه دهکده نوفل لوشاتو اجاره کردم که جز یکی دو نفر کسی از آن اطلاعی نداشت. خودم در ساختمان باغ سیب همراه دیگران می خوابیدم و آن اتاق را به کلاس درس آموزش تئوریک تبدیل کرده بودیم. با همکاری صادق قطب زاده و سپس نیز آقای مهندس غرضی و دوستان ایشان از دو کانال متفاوت چندین گروه برای آموزش نظامی به خاورمیانه اعزام شدند. اما تقریباً تمامی آنها پس از پیروزی انقلاب به ایران باز گشتند.»

اما با فروپاشی رژیم شاه و تشکیل جمهوری اسلامی، طرح تشکیل ارتش مردمی معلق ماند و:

«پیروزی برق آسای انقلاب، در فردای روز پیروزی یعنی 23 بهمن ماه 1357 ما را با چند سؤال جدی مواجه کرد. اول آنکه سلاح های پخش شده در میان مردم چگونه باید جمع آوری شود و تحت قاعده و قانونی قرار بگیرد که بتوان در کوتاه ترین زمان، نظم و امنیت را به کشور اعاده نمود؟»

بدین ترتیب، ارتش مردمی مورد نظر سازگارا قرار شد که به عنوان یک نیروی انتظامی به جمع آوری سلاح-های مانده در اختیار مردم مشغول شود. اما نکته ای در این میان هست و آن اینکه برخلاف نظر سازگارا ایده آن ارتش مردمی هیچ ربطی به سپاه پاسداران بعدی نداشت. حتی به نظر می رسد آن ایده ارتش مردمی را نهضت آزادی ابداع کرده بود زیرا از یک سو در نهضت آزادی همواره گرایش به قبضه قدرت از طریق قهرآمیز وجود داشته (چنان که این تشکل در سال های پیش از پیروزی انقلاب همواره از سازمان مجاهدین خلق دفاع می کرد و با آنها ارتباط محکمی داشت و به نوعی این سازمان بازوی نظامی نهضت آزادی به شمار می-رفت) و هم اینکه راهی برای سرنگونی هر چه سریعتر رژیم شاه ایجاد کند و در ضمن هر چه بییشتر از نیروهای خود را در اطراف رهبری نهضت بچیند تا در موقع مناسب از آنها بهره برداری کند (که هوشمندی حضرت امام رحمت الله علیه هیچ گاه چنین فرصتی را به آنها نداد).

سازگارا هم یکی از همان ها مهره های خاص نهضت آزادی بود. به هر حال، وی در ادامه روایت خود از تشکیل سپاه پاسداران می گوید: 

... روز بیست و سوم بهمن آقای لاهوتی نزد آقای [امام] خمینی [ره] رفت و از ایشان حکمی برای جمع آوری سلاح های تهران گرفت. اعلامیه ای هم تنظیم شد که بارها از رادیو تلویزیون ملی کشور پخش شد و از مردم خواسته شد تا سلاح ها و اموالی را که از پادگان ها برده بودند به باغشاه آورده و تحویل بدهند. من به همراه آقای لاهوتی از دبیرستان رفاه عازم باغشاه شدم و در آن جا ظرف یک هفته ضمن جمع آوری سلاح های شهر، طرح تشکیل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را هم نهایی کردیم. این اسم هم پیشنهاد آقای مهندس محمد توسلی بود که کمی بعد در دولت آقای مهندس بازرگان مسئولیت شهرداری تهران را پذیرفت. طرح تهیه شده برای سپاه توسط آقای دکتر یزدی معاون نخست وزیر در امور انقلاب به دولت و شورای انقلاب رفت. ستاد مرکزی این نیروی نظامی تازه تأسیس از باغشاه به عباس آباد و در کمتر از یک هفته به یک ساختمان خالی و تازه ساز متعلق به ساواک منتقل شد که ظاهراً قرار بود اداره چهارم ساواک در آن ساختمان باشد.

ساختمان جدا از باغ مهران، مقر ساواک، در چند خیابان بالاتر از آن در انتهای یکی از خیابانهای فرعی سلطنت آباد که امروزه خیابان پاسداران نامیده می شود قرار داشت. فرماندهی سپاه مرکب از آقایان دانش منفرد، غرضی، رفیقدوست، افروز و بنده بود. اندکی بعد که فهمیدیم دو سازمان مسلح دیگر کم و بیش با همین اهداف تشکیل شده اند، به خواهش بنده حاج مهدی عراقی پا در میانی و در واقع ریش سفیدی کرد و جلساتی را تشکیل داد که سازمان های مسلح و انقلابی دیگر هم همگی پذیرفتند که به سپاه بپیوندند. در جلسات هماهنگی نهایی میان آنها با سپاه، آقای هاشمی رفسنجانی از سوی شورای انقلاب شرکت می کرد و صورتجلساتی تنظیم و امضاء گردید و بدینسان ادغام آنها در سپاه قطعی شد. پس از آن در کمیسیونی مرکب از بنده و آقای یوسف کلاهدوز با کمک گرفتن از آقای داودی شمسی، در اساسنامه سپاه هم تغییراتی به عمل آمد و نهایی شد. خاطرم هست حدود یک ماه بعد از پیروزی انقلاب، شبی در مقر سپاه تازه تشکیل، با دکتر مصطفی چمران که به تازگی از لبنان برگشته بود جلسه طولانی و مفصلی داشتم. تمامی فکرهای منجر به تشکیل سپاه را با او در میان گذاشتم. هدفم استفاده از دانش و تجربه او بود. پیشنهادات بسیار مفیدی برای کادرسازی در سپاه و نحوه سازماندهی آن داشت. دکتر چمران کمی بعد، معاون نخست وزیر در امور انقلاب و سپس هم وزیر دفاع شد.

این روایت نشان می دهد که روند تشکیل سپاه بسیار گسترده تر و عمیق تر از آن بوده است که کسی مانند سازگارا آن را فکر و ایده خود قلمداد نماید. با دقت در حتی حرف های خود او می توان دید که نقش اصلی را کسانی چون شهید چمران و کلاهدوز و دیگران داشته اند و اتفاقاً به دلیل دخالت های نهضت آزادی و عوامل آنها (از جمله سازگارا) بود که نیروهای با اخلاص با تمام توان تلاش کردند تا نظرات امام (ره) تمام و کمال در تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی اعمال شود و نیرویی به وجود آید برای پاسداری از انقلاب اسلامی. سرانجام نیز چنین شد و آنچه به عنوان سپاه شکل گرفت فراتر از آن بود که سازگارا چنین توصیف کرده است:

در طرح اولیه سپاه سه حلقه پیش بینی شده بود. حلقه اول مرکب از جمع اندکی کادر چندجانبه (حداکثر تا 500 نفر) به صورت ثابت و در استخدام سپاه بود. امور فرماندهی و ستادی سپاه توسط همین ها اداره می شد. کادرهای تربیت شده برای فرماندهی ارشد جنگ های چریکی هم قرار بود از میان همین کادر ثابت باشد. حلقه دوم یک کادر نیمه وقت و حداکثر تا 500 هزار نفر بود. این افراد از میان اقشار مختلف مردم و به صورت داوطلب جذب شده و آموزش می دیدند. اینها به صورت فرماندهان دسته های چریکی مردم انجام وظیفه می کردند. اینان می توانستند حقوق مختصری هم بابت این کار بگیرند. درحالی که شغل اصلی ایشان چیز دیگری بود، به صورت منظم، مثلاً یک روز در ماه انواع مهارت ها و تاکتیک های جنگ های چریکی را باید تمرین می کردند. حلقه سوم هم شامل همه مردم می-شد، هرچه بیشتر بهتر. در مدارس، دانشگاه ها، کارخانجات، ادارات، مزارع و خلاصه در همه جا، هر داوطلبی، می توانست آموزش ببیند و لااقل سالی یک بار در مانورهایی شرکت نماید.»

چیزی که سازگارا توصیف می کند اختلاط سپاه و بسیج است. در تأسیس سپاه چنین روندی دنبال نشد زیرا به هیچ وجه با نیازهای انقلاب در آن مقطع همخوانی نداشت و به همین دلیل بود که امام (ره) هم دستور تأسیس سپاه را دادند و هم فرمان تشکیل بسیج را. بدین ترتیب نقش سازگارا در روند تأسیس سپاه، نقشی سازنده نبوده و وی را در بهترین حالت شاید بتوان نماینده نهضت آزادی در این مراحل دانست. این یکی از ترفندهای مخالفان انقلاب و نظام است که تاریخ را به گونه ای وارونه روایت کرده و راست و دروغ را به هم می آمیزند تا نتیجه ای را که خود می خواهند بگیرند. ادعای سازگارا درباره نقش خود در انقلاب اسلامی هم مانند ادعای سازمان منافقین است که انقلاب را نتیجه فعالیت سازمان خود می دانستند!

سازگارا در اظهارات بعدی خود، چنین نتیجه گیری کرد که سپاه به سمت قبضه کردن قدرت پیش می رود:

جنس بدن? اجتماعی سپاه و بسیج از همان جنس مردم است و هر گاه که این نیروها در مقابل مردم قرار داده شوند بسیار شکننده می شوند، آن چنان که هم? سازمان های نظامی به چنین سرنوشتی دچار شده اند. رو در رویی این نیروها با مردم متلاشی شدن آنان را تسریع می کند. اما، از آنجا که این نیروهای نظامی به دلیل بی تدبیری رهبر ایران وارد قدرت و سیاست شده اند، هیچ دلیلی ندارد که این نیروهای صاحب "قدرت برهنه" بخواهند دیگر اقشار اجتماعی و نهادها از جمله روحانیت را در قدرت سهیم کنند. خاصه اینکه سپاه و بسیج نه فقط به قدرت سیاسی، بلکه به پول و ثروت بسیار نیز اکنون دست یافته اند و در هم? زمینه ها از جمله زمینه های فرهنگی و اطلاعاتی نیز دست بالا را پیدا کرده اند. چنین سازمان فربه و پرقدرتی دیگر نمی خواهد نیروی دیگری را با خود در قدرت شریک کند. بی سبب نیست که گاه و بیگاه مخالفت های مسئولان امنیتی و نظامی و وابستگان آنان در قدرت با روحانیت را مشاهده می کنیم و در مقابل می بینیم که عده ای مثل آقای رفسنجانی می کوشند از همین مجرا روحانیت را در پشت سر خود بسیج بکنند. این روزها حتا علاوه بر حسن روحانی، آقای ناطق نوری هم زبان به شکایت باز کرده است. به نظر من نیروی نظامی مثل سپاه که دستش به قدرت و پول رسیده به مرور به سمت قبضه کردن انحصاری قدرت پیش می رود. 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ