از نقاط مه آلود تاریخ ایران، ماجرای ملی شدن صنعت نفت است که هنوز هم زخم های این تغییر و جا به جایی گه گدار سر باز می کند و گریبان گیر عام و خاص میشود. در این نوشته سعی بر آن ست که بر نقش دکتر محمد مصدق در این نقطه از تاریخ ایران، نگاهی نو و حقیقت بینانه داشته باشیم.
خانواده و ثروت مصدق
دکتر محمد مصدق در تاریخ29/2/1361 ه.ق در تهران به دنیا آمد. پدرش میرزا هدایت الله وزیر دفتر و مادرش ملک تاج خانم (نجم السلطنه) از نوادگان فتحعلی شاه قاجار بود.
مصدق قجر زاده ای بود که از نظر مالی جزو مالکین بزرگ و اشرافی به حساب می آمد و روستای بزرگ او در احمد آباد بخشی از ثروت عظیم او را تشکیل می داده است. قسمت های زیادی از خیابان کاخ (فلسطین) به صورت منزل شهری و املاک و مستغلات استیجاری او بودکه از جمله یکی از این ساختمان ها را در زمان نخست وزیری خود به اداره ی اصل 4 ترومن (که لانه ی جاسوسی امریکا در ایران بود) اجاره داده بود.
فراماسونر بودن مصدق
قسم نامه ی فراماسونی بودن مصدق به هیچ روی قابل کتمان نیست. هم چنان که سعی در بی ارزش نمودن متن قسم نامه مصدق نیز راه به جایی نمی برد، آن که بخواهیم مصدق را از اعضای غیر فعال و دیده ناشدنی لژ آدمیت بدانیم، به هیچ روی توجیه کننده امضای او نمی باشد.
مصدق به خواسته ی خود پای سوگند نامه این لژ را امضا می کند و سوگند به وفاداری مادام العمر به آن می خورد. باید پذیرفت که مصدق نیز چون فروغی و سپهسالار به آن لژ پیوسته و از سوی پدر همسر (میر سید زین العابدین امام جمعه که از رؤسای لژ فراماسونری بود)، خواهرزاده (سهام السلطنه بیات)، داماد(متین دفتری) و از سوی دیگر فراماسون ها حمایت بسیار می شده است.
چه کسی می تواند کتمان کند که فراماسون ها جاده صاف کن استعمار غرب بوده اند و این "قانون" روزنامه سیاسی و ضد استبدادی میرزا ملکم خان بود که به منظور برقراری ارتباط با انگلیس و ایجاد حاکمیت سیاسی آنان با سلطنت قاجار مخالفت هایی می کرد و نه به منظور نامشروع و نامقبول دانستن نفس سلطنت و دیکتاتوری شاهان قجری.
این روزنامه رسماً در تشکیلات "کمپانی انطباعات شرقی" لندن چاپ می شد که چاپخانه رسمی وزارت مستعمرات انگلیس بوده است . بی جهت نبود که سناتور معدوم محسن خواجه نوری که به جرم اشاعه
یحیی دولت آبادی نیز در خاطرات خود اشاره به این موضوع دارد که مصدق جدای از آنکه روابط نزدیکی با فراماسونرها و اعضای کابینه های آنان داشته، از کمک به رضاخان هم دریغ نداشته چنان که به گفته او: «به پیشنهاد یکی از تجار به نام حاج میرزاعبدالرحیم قزوینی برای کمک به رضاخان یک هیئت 8 نفری تشکیل دادیم که در امور اقتصادی، اجتماعی و سیاسی او را کمک و یاری دهیم
همراهی با انگلیس در پوشش مخالفت با دربار
مصدق پس از خاتمه ی ماموریت فرمانفرما (دایی مصدق) در فارس، با حمایت و حیله انگلیسی ها جای در پای فرمانفرما می گذارد و سپس به مرکزنشینان قاجاریه اطلاع می دهد که به قوای ملی و مردم فارس متکی است و نه به مرکز نشینان! (زندگی نامه مصدق صفحه108)
گرچه عده ای این کار مصدق را وطن پرستی می دانند ولی شاید بتوان گفت از این طریق بود که مصدق توانست به انگلیسی ها در راه هدفشان مبنی بر جدا ساختن فارس، خوزستان، کرمان و بلوچستان از سلطه مستقیم حکومت مرکزی ایران کمک کند، هم چنان که آنان بعدها در تلاش برای عملی کردن قرارداد1915 (تقسیم ایران به دو منطقه نفوذی) برآمدند.
در برابر وطن پرستان!
درست در زمانی که مبارزان شجاع تنگستانی، پلیس جنوب را به دستور علمای نجف و شیراز در مخاطره قرار داده بودند، ماموران انگلیس به مصدق مراجعه می کنند و ناراحتی خود را از این مسئله بیان می دارند مصدق به آنها گوشزد میکند که: «شما در مقام مقابله با تنگستانی ها برنیایید، برای اینکه نسبت به شما کینه پیدا خواهند کرد ما خود آن ها را مجازات می کنیم تا نظر شما تامین شود.» متن اعترافات مصدق در مذاکرات مجلس دوره چهاردهم شورای ملی حاکی از این تفکر و تصمیم بوده است.
نخست وزیری مصدق؛ ضربه به نهضت
اما گذشته از این پیشینه که جای بحث مفصل دارد وآن را به مجالی دیگر وا می گذاریم، دوران پر مناقشه دیگر در زندگی مصدق، دوران نخست وزیری اوست. او در اردیبهشت 1330، پس از قتل رزم آرا و استعفای حسین علاء، (که به دلیل مبارزات نیروهای مذهبی نظیر فدائیان اسلام صورت گرفته بود) مصدق توانست به نخست وزیری برسد.
شاید در آن بحبوحه که از عمر جبهه ملی چندان نمی گذشت و به رهبری مصدق و کاشانی، فعالیت های خود را بر بنای آزادی نفت از یوغ انگلیس گذارده بود هچکس فکر نمی کرد که مصدقی که پس از سوار شدن بر نیروی مذهبی و انقلابی مردم توانسته بود به قدرت برسد با سرکار گذاردن فراماسون ها در پست های کابینه خود این چنین به انگلیسی ها روی خوش نشان بدهد. اگر چه عموم مردم مصدق را فردی ضد انگلیسی می دانند ولی ظاهراً خود مقامات انگلیس چنین نظر نداشته اند. مثلاً در یکی از اسنادی که از خانه یک جاسوس بلندپایه انگلیس به نام سدان کشف شد آمده بود که «موریس» وزیر امور خارجه دولت انگلستان این گونه گفته است که: «در این منطقه -خاورمیانه- چیزی که برخلاف نظر و سیاست انگلستان باشد اتفاق نیفتاده است. » (اسناد خانه ی سدان صفحه196)
دلیل این حرف شاید آن بودکه اگر کارمندان انگلیسی از ایران خارج شدند کارگزاران انگلیسی با شناسنامه ایرانی در کابینه دولت مصدق جای گرفته بودند و کارگردانی پشت صحنه جریانات را به عهده داشته اند؛ مثلاً متین دفتری، داماد مصدق،عضو هیئت مدیره
اختلاف باآیت الله کاشانی بر سر انتصابات بیگانه پسند
در همان زمان هم یکی از اختلافات اصلی و اساسی آیت الله کاشانی با دکتر مصدق همین انتصابات بود که به صورت علنی هم بیان می شد و نهایتاً یکی از دلایل جدا شدن مصدق و آیت الله کاشانی همین بود، چون آیت الله کاشانی معتقد بود مصدق با این انتصابات خود خون شهیدان نهضت ملی و زحمات نیروهای مؤمن و ضد استعمار را هدر می دهد.
نتیجه آن شد که مصدق در پی اعتراض آیت الله کاشانی به انتصاباتی چون سرلشگر وثوق، دکتر اخوی و نصرت الله امینی و ... در دولت وی طی نامه ای خواستار کناره گیری آیت الله کاشانی از صحنه سیاست و آزاد گذاردن وی در امور دولتی شد. کنار گذاردن کاشانی از صحنه سیاست چیزی جز نهایت آمال و آرزوی دولت های انگلستان و آمریکا
وارد کردن امپیرالیزم تازه نفس
اما برای آنکه راز این کارهای مصدق روشن شود باید کمی به عقب برگشت. در جریان تغییر و تحول آن زمان و در اعتراض به نفوذ آشکار انگلیس در ایران و در فضای نسبتاً آزاد پس از شهریور 1320 و سقوط رضاشاه (که مردم همان زمان به درستی او را عامل انگلیس می شناختند) و در اعتراض به غارت نفت ایران با ظاهری قانونی توسط انگلیس و نیز عکس العمل در برابر بازداشت ها، تبعید آیت الله کاشانی و شهادت افرادی چون بهرام خاقانی و سید حسین امامی نهضت مردمی و انقلابی ای شکل گرفته بود که دیگر استراتژی انگلیس در ایران نمی توانست به صورت قبلی باقی بماند و ناگریز شد در مقابل امریکا تا حدودی عقب نشینی کند و برای شکست نهضت به همکاری با آمریکا روی آورد.
این همکاری چندان هم دور از ذهن نبود چرا که دنیا جنگ جهانی دوم را پشت سر گذارده و امریکا و انگلیس در جبهه ای مقابل شوروی قرار داشتند. با دقت در نوع رفتارها و مشی سیاسی مصدق می بینیم که او رسماً درصدد بازکردن پای امریکایی ها در صحنه سیاست و اقتصاد ایران برآمد. گرچه عده ای معتقدند که مصدق در اصل می خواست با باز کردن دست امریکایی ها در مقابل انگلیس قدرت بیشتری داشته باشد ولی باید گفت او با وارد ساختن امپریالیزم تازه نفس امریکا بر دست و پای مردم میهن ما طنابی تازه گره می زد.
مصدق در طول دو سال نخست وزیری خود تلاش می کرد که سلطه نظامی مستشاران امریکا را بر ایران تثبیت کند و بانک بین المللی را که ابزاری در دست شرکت های نفتی امریکایی بود بر نفت ملی شده ما مسلط سازد. مصدق پس از بازگشت از امریکا به توافق کامل با آنها رسیده بود چنان که گزارش لویی هندرسن سفیر کبیر امریکا در ایران که به وزارت خارجه امریکا ارسال داشته است نشان می دهد که بعد از سفر مصدق تنها قدرتی که سد راه او محسوب می شد آیت الله کاشانی و نیروهای اسلامی-انقلابی چون فدائیان اسلام بودند. گزارش هندرسن از این قرار بود:
«... دکتر مصدق چه در مورد قبول شریط بانک برای حل مسئله نفت ایران و چه درباره قرارداد نظامی ایران و امریکا حسن نیت به خرج داده و با نظرات امریکایی ها روی موافق داشته است. ولی در این جریانات فقط یک عامل مزاحم مداخله کرده که مانع حل قضیه به نفع امریکا شده است. این عامل مزاحم که مانع تسلیم ایران به نظرات بانک بین الملل و ادامه همکاری بین ایران و امریکا می باشد آیت الله کاشانی است که به عقیده هندرسن او برای منافع امریکا و دول غربی در ایران عنصر خطرناک به شمار می آید. به عقیده سفیر امریکا در تهران و مقامات وزارت امور خارجه امریکا، مصدق هم از نظر سیاسی و هم از لحاظ نفوذ و وجهه در میان افکار عمومی ایرانیان، مناسب ترین شخصیت برای نخست وزیری ایران است چون در جریان تمام ملاقات های خود با سفیر امریکا و فرستادگان بانک بین الملل حسن نیت و علاقه خود را به حل کلیه مسائل موجود با امریکایی ها ابراز داشته است. اما همیشه هنگامی که مذاکرات فیمابین به نتیجه گیری نزدیک می شده، مداخله کاشانی نقشه های سفارت امریکا را به هم زده و از حل قضیه نفت یا تجدید قرارداد نظامی امریکا با ایران جلوگیری کرده است .»
این گزارش در همان زمان نخست وزیری مصدق در دو نشریه فرانسوی «فیگارو» و «اکسیرن» منتشر گردیده و مجله خواندنی ها در شماره 798 مورخ 30/1/1331 آن را نقل کرده بود.
زندانی کردن بازوی نهضت!
گذشته از اختلافات مصدق با آیت الله کاشانی باید به یاد داشته باشیم که در دولت مصدق فقط و فقط یک زندانی سیاسی داریم و آن نواب صفوی ست، آن هم به مدت 20 ماه! این مسئله ای نیست که بخواهیم از آن سرسری بگذریم.
همه مورخین حتی طرفداران دو آتشه مصدق اذعان دارند که همه سرنوشت نهضت به مجلس شورای ملی دوره شانزدهم بسته بود. در آن انتخابات تقلبات گسترده ای روی داد و هیچ کدام از نمایندگان مردم وارد مجلس نشدند. نیروهای ضد استعمار دست به اعتراض زدند و در حالی که شاه حاضر به تجدید انتخابات نبود فدائیان اسلام هژیر (عامل انگلیس که به طنز او را اجیر می خواندند و عامل تقلب در انتخابات بود) را ترور کردند و همین موجب تجدید انتخابات تهران و ورود نیروهای هوادار نهضت به مجلس شانزدهم شد.
اما بعد از آن هم این گروه در اقلیت محض بودند و به دلیل تقلب در تمام حوزه های انتخابیه، حتی 10 نفر نماینده حاضر نبودند طرح ملی شدن نفت را امضا یا تصویب کنند. تا آنکه باز گلوله فدائیان به داد رسید و پس از ترور رزم آرا ناگهان همان مجلس شورای ملی و مجلس سنا به ملی شدن نفت رأی دادند. از این رو بود که ملی شدن نفت یک عامل مهم و قوی داشت که آن هم فدائیان اسلام بودند و این قابل کتمان نیست.
نواب صفوی، یعنی شخصی که از ارکان نهضت به حساب می آمده، کسی که اگر نبود شاید به قطعیت بتوان گفت کار نهضت به پیش نمی رفت، زندانی سیاسی مصدق بود! مصدق چرا از خود نپرسید مردمی که در سی تیر به دستور آیت الله کاشانی فریاد می زدند یا مرگ یا مصدق هنگام عزلش در 28 مرداد کجا بودند؟
او هم مسلم نبود
باید قبول کنیم که مردم خواهان اسلام و حکومت اسلامی بودند و مصدق کسی نبود که بخواهد جریان دین را استوار کند و بر آن تکیه زند، مصدق نتوانست هم پای مردم خود را بالا بکشد و از همین رو بود که کنار رفت و تبلیغات و تحریفات طرفداران او هم نخواهد توانست او را بزرگ کند، چرا که ماه همیشه پشت ابر نمی ماند.
در هر حال این اندکی از بسیارها بود که شرحی مفصل می طلبد و چقدر خوب گفته بود بود امام راحل، آن بزرگ مرد بصیر که: «من از آن ریشههایش مىدانم. یک گروهى [منظور جبهه ملی است] که با اسلام و روحانیت اسلام سر سخت مخالف بودند. از اولش هم مخالف بودند. اولش هم وقتى که مرحوم آیت اللَّه کاشانى دید که اینها خلاف دارند مىکنند و صحبت کرد، اینها [این] کار کردند [که] یک سگى را نزدیک مجلس عینک به آن زدند و اسمش را "آیت اللَّه" گذاشتند! این در زمان آن بود که اینها فخر مىکنند به وجود او [اشاره به دکتر مصدق]. او هم مُسلِم نبود. من در آن روز در منزل یکى از علماى تهران بودم که این خبر را شنیدم که یک سگى را عینک زدهاند و به اسم "آیت اللَّه" توى خیابانها مىگردانند. من به آن آقا عرض کردم که این دیگر مخالفت با شخص نیست؛ این سیلى خواهد خورد. و طولى نکشید که سیلى راخورد. و اگر مانده بود سیلى بر اسلام مىزد.» (صحیفه امام، جلد 14، صفحات 456 و 457)
منبع: شبکه ایران-گروه تاریخ-زینب ارجمندفر
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
اربعین
شاخصههای اندیشه سیاسی شهید بهشتی
آل خلیفه و حامیانش باید پاسخگوی تداوم فشارها بر شیخ عیسی قاسم با
جوانان پس از پیروزی انقلاب اسلامی دین گریز شده اند یا دین گرا؟
فقه سیاسی/ استاد لیالی/ مصاحبه 7
فقه سیاسی/ استاد لیالی/ مصاحبه 6
فقه سیاسی/ استاد لیالی/ مصاحبه 5
سند 2030 - بخش چهرام
سند 2030 - بخش سوم
[عناوین آرشیوشده]